کتاب ملت عشق
ملت عشق
چهل قاعده عشق که به نام ملت عشق نیز شناخته میشود، توسط نویسنده فرانسوی متولد ترکیه «الیف شافاک» نوشته شده است. این رمان که پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه به حساب میآید، اثری برگرفته از ارتباط عرفانی بین شمس تبریزی و مولانا است که به صورت دو داستان موازی و در هم تنیده روایت میشود. بطن اصلی کتاب حول موضوع عشق و نقش آن در دنیای مدرن امروز نسبت به گذشته مینگرد و چنان آن را از غرب به شرق گسترش میدهد که به زندگی رنگ و بویی عرفانی و زاییده شده از عشق میدهد. اینکه چگونه قطعه سنگی کوچک، برکهای راکد و خاموش را به تلاطم و جنبش وا میدارد.
درباره کتاب ملت عشق
رمان ملت عشق در سال ۲۰۱۰ به دو زبان ترکی و انگلیسی منتشر شد و به محبوبترین رمان تاریخ ترکیه و به یکی از پرخوانندهترین کتابهای جهان تبدیل شد. اثر شافاک شامل دو روایت موازی است، روایت معاصر در مورد زن خانهدارِ متاهل و ناخشنود به نام اِللا روبینشتاین است که در ماساچوست آمریکا زندگی میکند. اِللا برای آژانس ادبی کار میکند و در حال حاضر او بر روی کتابی به نام «کُفر شیرین» که توسط عزیز زاهارا نوشته شده است، کار میکند. داستان عزیر، روایت دوم این رمان است.
کُفر شیرین در واقع داستان شمس تبریزی عارف صوفی است که او چشمانداز مرگش را میبیند و می داند که باید کسی را پیدا کند تا بتواند دانش و عرفان خود را به او انتقال دهد. به موجب همین او از سمرقند به قونیه سفر میکند، جایی که بزرگ مرد صوفی زمان یعنی جلال الدین رومی در آن زندگی میکند.
او داستان خود را در مورد چگونگی تبدیل شدنشان به دو دوست روایت میکند و اینکه چگونه رومی شروع به تغییر میکند و چگونه مردم از شمس و خانواده مولوی نفرت پیدا میکنند. از سوی دیگر، اللا بعد آنکه به شدت تحت تاثیر کتاب کفر شیرین قرار میگیرد، با فرستادن ایمیل موجبات آشنایی خود با عزیز را پی ریزی میکند. در طی همین نامههای الکترونیکی، اللا می داند که آماده است تا از فرزندان، شوهر و هر چیز دیگری در زندگیاش به خاطر او بگذرد.
نويسنده از منظرهای گوناگون گاهی از دیدگاه شمس، گاهی گدا، گاهی رومی یا زن روسپی یا حتی خانواده رومی، داستان عزیز را روایت میکند. این واقعا تصویری از آنچه در واقع اتفاق میافتد را به خوبی نشان میدهد، عشق رومی برای شمس و نفرت دیگران به او.
افزایش قد
بخشی از کتاب ملت عشق
تمام زندگی اللای بیچاره خلاصه شده بود در راحتی شوهر و بچههایش. نه علمش را داشت و نه تجربهاش را تا به تنهایی سرنوشتش را تغییر دهد. هیچگاه نمی توانست خطر کند. همیشه محتاط بود، حتی برای عوض کردن مارک قهوهای که میخورد بایست مدتهای طولانی فکر میکرد. از بس خجالتی و سر بزیر و ترسو بود؛ شاید بشود گفت آخر بیعرضگی بود. درست به همین دلایل آشکار بود که هیچ کس، حتی خودش هم نفهمید که چطور اللا روبینشتاین بعد بیست سال آزگار زندگی زناشویی یک روز صبح از دادگاه، تقاضای طلاق کرد و خودش را از شر تاهل آزاد کرد و تک و تنها به سفری رفت با پایانی نامعلوم؛ اما حتما دلیلی داشت: عشق.
اللا به شکلی غیرمنتظره عاشق شد، عاشق مردی که اصلا فکرش را هم نمیکرد و به هیچ وجه انتظارش را نداشت. آن دو نه در یک شهر زندگی میکردند و نه حتی در یک قاره. حتی اگر هزاران کیلومتر فاصله میانشان را در نظر نگیریم، شخصیت هایشان هم خیلی با هم فرق میکرد، انگار یکی شب بود، دیگری روز. طرز زندگیشان هم زمین تا آسمان فرق داشت. بینشان پرتگاهی عمیق بود. این که دو نفر که در وضعیت عادی به سختی میتوانستند یکدیگر را تحمل کنند، این طور در آتش عشق بسوزند، پدیدهای غیرمنتظره بود؛ اما پیش آمد و چنان سریع پیش آمد که اللا حتی نفهمید چه بر سرش آمد تا بتواند از خودش محافظت کند! عشق یکباره از غیب مثل تکه سنگی در برکه راکد زندگی اللا افتاد و او را لرزاند، تکان داد و زندگیاش را زیر و زبر کرد.
برای خرید کتاب می توانید از وب سایت آرتین بوک مراجعه کنید